- سردار بیجایگزین ما، از سال ۷۶ فرمانده نیروی قدس سپاه بود اما علیرغم نقش پررنگ و تاثیر زیادش در مسائل منطقه، چهرهاش رسانهای نمیشد. تا سال ۹۴ که داعش بعد سوریه، وارد عراق شد و آمریکا با ادعای مبارزه با داعش ائتلاف تشکیل داد. به رسانهها آمد برای نشان دادن میانداری ایران و دروغگویی آمریکا؛ و این یک تدبیر جنگی و تصمیمی بزرگ بود.
- شاید عجیبترین سخنی که از سردارِ عزیز منتشر شده، سخنرانیای بود که در آن ترامپ را 《قمارباز》 خواند و خودش را به تنهایی، حریفی معرفی کرد که به نوعی کار ترامپ را یکسره خواهد کرد.
همان موقع با شنیدن این سخن، شگفتزده شدم اما ناتوان از تحلیل دقیق.
این روزها، آن سخنرانی را بارها مرور کردم. او Major General ما بود. شخصیتی دارای بالاترین سطح تفکر پیچیده و استراتژیک، و کاملاً مسلط بر ذهن خویش. چرا چنان سخنانی گفت؟!
اکنون ایدهام این است:
او یک نگرانی عمیق درباره انقلاب اسلامی و اوضاع داخلی ایران داشت. یک تصمیم بسیار مهم گرفت، یک تدبیر جنگی؛ تیم ترامپ را به قمار بزرگ تحریک کرد، به ترور خویشتن. از جان خود، یک خنجر بسیار تیز و زهرآگین ساخت و در پوشش این سخنان، برایشان فرستاد تا با آن، رگ امپراتوری آمریکا و آمریکاگرایان ایران و منطقه را ببُرّند.
استاد جنگ بود و 《جنگ یعنی فریب》. او در این فریب دادن (در واقع فریب دادن مغزهای امپراتوری و نه فقط تیم ترامپ) موفق شد.
حتماً شهادتطلبی شدید سردار، تعیینکننده بوده، اما شاید این تصمیم را بعد از مشاهده تاثیر شهادت محسن حججی گرفته باشد.
۱- افتضاح ساختاری- قانونگذاری
قانونی که به ضرر عامه مردم است، حرمت ندارد و شأنش در حد دستمال توالت است و شأن قانونگذارانی که چنین قوانینی را تکرار کنند، تف به صورتشان است.
صد البته هر دانشجوی تازهکاری که دو واحد تاریخ یا جامعهشناسیِ انقلابها خوانده باشد نیز میداند در چنین هنگامههای آشوبناکی، اولین عقبنشینی علنی منجر میشود به فروریختن دومینویی کل حکومت مستقر.
پس، هم آن افتضاح را ماستمالی و هم این حمایت را تقبیح نکنیم. بدانیم علیرغم آن حمایت اضطراری، برخلاف اصرار دولت، به تدریج تغییراتی داده میشود.
۲- افتضاح راهبردی
از سال ۸۹، مطابق با درسهایی که از پروژه ۸۸ آموخته بودند، در سخنان و مقالات تصمیمسازان و تصمیمگیران آمریکا، آمد که پروژه بعدی باید بر محور مسائل اقتصادی باشد و اقشار فقیر ایران را وارد شورش کند.
نادیده گرفتن سابقه موضوع و غفلت از چرخههای ۱۰ ساله پروژههای آشوب، توسط کلیت نظام، یک افتضاح راهبردی است.
۳- افتضاح اطلاعاتی- امنیتی
از لحظهای که از 《ساعت صفر》 خبردار شدم، خشمگین و مضطرب شدم و مشغول دعا برای نیروهای میدانی (بسیجیها، پاسدارها و پلیس) چون با آن زمینه و در این زمانه که لبنان و عراق را با روش مشابه به هم ریختهاند، کاملاً قابل حدس بود چه میشود. منِ یکلاقبا حدس زدم و فهمیدم چه میشود، این همه آدم ریز و درشت حدس نزدند و نفهمیدند؟! چگونه به آن ملعون خبیث اجازه دادند در پوشش یک طرح، به نظام اعلام جنگ کند؟!
افتضاح دیگر، و شاید مهمتر، این که سازمانهای مسؤول از دی ۹۶ (که اولین نشانهها ظاهر شد) تا آبان ۹۸، یعنی ۲۲ ماه، فرصت داشتند شبکههای شبهنظامی و تروریستی را که مشغول سازماندهی سراسری و جذب گسترده و آموزش مفصّل در داخل و خارج کشور بودهاند شناسایی و منهدم کنند. حالا و بعد از وقوع فاجعه و تخریب گسترده، آقایان به جای عذرخواهی و ابراز شرمساری، افتخار میکنند که بعله، دو سه روزه ماجرا را جمع کردیم!
۴- افتضاح ی- رسانهای
برای چندمین بار، عمده نیروهای ی- رسانهای انقلابی، به تفاوت سطوح کنش، توجه نکردند و ذیل عنوان 《تصمیم ملی》 مشغول توجیه شدند و کنش خود را در سطح کنش حضرت رهبری فرض کردند. در صورتی که میبایست یکپارچه اعتراض میکردند و خود را در نقش پرچمداری اعتراضات مردمی قرار میدادند. به این ترتیب، اعتراض همراه با آرامسازی، ممکن بود.
توجه به تفاوت سطح کنش فعالان ی- رسانهای غیر حاکمیتی با سطوح کنش لایههای مختلف تمداران و سطح کنش رأس حاکمیت، و توجه به مفهوم ساده اما بسیار روشنگرِ 《برآیند نیروها》، راهگشا است.
۵- افتضاح اقتصادی- اجرایی
در هزاران تجربه مشابه گرانسازی بنزین در ایران و سایر کشورها، اکثر قریب به اتفاق موارد، منجر شدهاند به گران شدن مجموعه هزینههای زندگی (با درصدهای مختلف تورم). چه دلیلی وجود دارد که برای هزار و یکمین بار، نتیجهای به کلی متفاوت حاصل شود؟!
این کنترلهای موسمی (و در واقع سرکوب قیمتها) آن هم توسط یک دولت مضمحل و عقبافتاده، بعد از چند ماه، سست و بیاثر میشوند.
اِنشاءالله زودتر، تغییرات اساسی در آن انجام شود وگرنه، پیامدهای پلّکانی آن رخ مینمایند.
۶- افتضاح فرهنگی- اجتماعی
غیر از فواحش و اوباش (که از دوران مشروطه تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا اکنون، پای ثابت شهرآشوبها بودهاند)، جوانان را از طریق اختلال در اخلاق جنسی، باستانگرایی سلطنتی، وندالیسم، و انواع خردهفرهنگها، به شبکههایی همچون 《شبکه زیتون》 (وابسته به موساد و شاواک اسرائیل)، شبکه اطلاعاتی 《ناتو》 و امثال اینها، متصل کردهاند. و این، یعنی وقوع افتضاح عمیق و شدید در آموزش و پرورش، صداوسیما و دستگاههای تبلیغاتی، و مجموعه نهادها، فرآیندها و سازوکارهای جامعهپذیر کردن و هنجارساز کشور.
و اما راه حل،
به نظر میرسد در تحلیل نهایی، مبتنی است بر این گزاره که:
《اول ای جان، دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم، جوش کن》
"آمنه گفت: هیچ کس از قومِ من حالِ من ندانست، نه مرد و نه زن. و من تنها در خانه بودم و عَبدالمُطَّلِب به طواف کعبه مشغول بود. من بَرخانی [صدایی] عظیم شنیدم، چُنان که از آن بترسیدم! و روزِ دوشنبه بود.
و چنان دیدم که پَرِ مرغی بر دلِ من مالیدند و آن ترس از دلِ من برفت. پس بازنگریستم: شرابی سپید دیدم که به من دادند. بستدم و بخوردم. پس جماعتی ن را دیدم: درازبالا بر قامتِ خرمابُنی، هم چون ن و دخترانِ عَبدِمَناف. گِردِ من درآمدند. گفتم: اینان حالِ من چگونه بدانستند؟
و کار بر من سخت شد.
و هم در ساعت، بَرخانی سَهمناکتر از آنِ اوّل شنیدم. و چنان دیدم که دیبایی سپید میانِ آسمان و زمین بکشیدند. و جماعتی مردان را دیدم که در هوا ایستاده بودند، در دستهای ایشان اِبریقهای سیمین. و من عرقی میکردم خوشتر از بوی مُشک و با خود میگفتم: کاشکی عَبدالمُطَّلِب درآمدی!
و جماعتی مرغان را دیدم که بیامدند و بر سرِ حُجره من بایستادند، چنان که حُجره را بپوشیدند. منقارهای ایشان از زمرّد و پرها از یاقوت. و من بنگریستم آن ساعت: مشرق و مغرب را میدیدم که عَلَمها افراشته بودند، عَلَمی به مشرق و عَلَمی به مغرب و عَلَمی بر پشتِ کعبه.
و مرا دردِ زِه بگرفت!
و چنان بودم که با جماعتی ن پشت داده بودم و تکیه کرده و دستهای بسیار در خانه میدیدم و شخصها نمیدیدم."
"عَبدالمُطَّلِب گفت: من در کعبه بودم و عِمارتی میکردم. چون شب به نیمه رسید، خانه کعبه را دیدم که هر چهار رُکن سجده کرد در مقام ابراهیم، پس راست برخاست! و من تکبیر میشنیدم: 《اللهُ اکبر! اللهُ اکبرُ رَبُّ محمّدِِ المصطفی! اَلا اَن قَد طَهَّرَنی رَبّی مِن اَنجاسِ المُشرِکین وَ اَرجاسِ الجاهِلیَّه!》 شُکرِ خدای میگفت و تکبیر میکرد که 《حق به وجودِ محمّد مرا از نجاستِ کفر و شرک پاک کرد!》
پس بُتان همه بلرزیدند و اَفشانده شدند _ هم چُنان که جامهای که بیفشانند _ و بتِ بزرگترین، که نامِ او 《هُبَل》 بود، بر روی افتاده بود و مُنادیای آواز داد که 《آمنه محمّد را بزاد! و اینک تَشت از فردوس آوردهاند تا او را در آن بشویند!》
چون خانه کعبه را بر آن حال یافتم و بُتان را نِگوسار دیدم، بیخویش شدم تا بدان غایت که ندانستم که چه میگویم و دست بر چشم میمالم و میگویم که: مگر خفتهام!
پس گفتم: کلّا و حاشا! من بیدارم! پس به بَطحای مکّه رفتم و از بابِ بَنیشَیبه بیرون رفتم. 《صفا》 را دیدم که بلند شده بود و 《مَروه》 میجنبید! و مُنادیای آواز میداد از هر جانبی که 《ای سیّدِ قُرَیش! تو را چه بوده است که هم چون ترسناکی شدهای؟ که تو را طلب میکند؟》 من جواب نمییارِستم داد. و قصد میکردم که به منزلِ آمنه روم تا محمّد را ببینم.
چون به حُجره آمنه رسیدم، همه مرغانِ زمین را دیدم که بر سرِ حجره جمع شده بودند و کوههای مکّه بلندتر شده و ابری سپید را دیدم برابرِ حجره. چون آن بدیدم، دیگر باره غافل شدم از دنیا و با خود گفتم که: من خفتهام!
پس گفتم: نه، که من بیدارم! و دست بر چشم میمالم و فرا درِ حجره نمیتوانم شد از بوی مُشک و دِرَفشیدَنِ نور. پس بر خویشتن جَهدی بسیار کردم و نزدیکِ درِ حجره آمنه رفتم ."
[از کتابِ: قاف؛ بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی. ویرایش یاسین حجازی. چاپ نهم، شهرستان ادب. صص ۱۰۴ و ۱۰۵، ۱۱۷ و ۱۱۸]
(+)
اگر بپذیریم که عقلانیت، انواع و سطوح مختلف دارد، ترکیبی از برخی دستهبندیهای آن به این شرح است:
- عقل زرد؛ عقل معاش، عقلانیت معطوف به ابزار و عقلانیت معطوف به عُرفها، محاسبهگری در بازه زمانی و مکانی (نسبتاً) کوتاه، عقل تصرف در ظواهر عالَم.
- عقل سبز؛ عقل معاد، عقلانیت معطوف به باورها و ارزشها، محاسبهگری در بازه زمانی و مکانی (نسبتاً) متوسط.
- عقل سرخ؛ عقل مولا، عقل عشق، عقلانیت معطوف به تاثیر، محاسبهگری در بازه بلند زمانی و مکانی و اصلاً فرارفتن از زمانها و مکانها، عقل تصرف در باطن عالَم.
در طول بهکار بستن آن دو سطح عقل، و فقط در صورتی که دو وادی قبلی عقل با موفقیت طی شده باشند، میتوان به وادی عقل سرخ پا گذاشت؛ که سیدالشهداء فرمود: 《لایکمُلُ العقل اِلّا بِاِتِّباعِ الحق》. بنابر این، عقل عشق، عرصه حقمداران فرزانه و وارسته است؛ گرچه مدعی بسیار دارد.
حضور طولی سطوح عقلانیت را در سیر سرودههای سیدالشهداء، ملاحظه کنید. [این و ۱۴ قسمت ذیل آن، یا این و ۱۴ قسمت ذیل آن]
هر صاحب فکر و صاحب اثری (و چه بسا هر انسانی)، در جهان ذهنی خود یک منظومه فکری دارد و ایدههایش، در تناسب با شبکهای از جاذبه و دافعه مفاهیم اصلی آن منظومه، شکل میگیرد.
و آن مفاهیم اصلی (کلیدواژهها) در نسبت با یک مفهوم مرکزی، معنا مییابند و بر مدار آن شمس، به نظم کشیده میشوند و به چرخش درمیآیند. صاحب فکر، در مواجهه با پدیدهها و مسالهها، در ذهن خود، اول از رابطه آنها با شمس منظومه، پرسش میکند.
اگر این سخن را بپذیریم، پس
معروض میدارم فهرستی از کلیدواژه مرکزی برخی متفکران معاصر؛ آن گونه که اینجانب از آثارشان ادراک کردهام:
- امام خمینی: قیام
- دکتر شریعتی: مسئولیت
- آیتالله سیدموسی صدر: کرامت
- شهید مطهری: انقلاب (تحول)
- شهید بهشتی: آهنگ (جهت)
- شهید چمران: شناخت
- علامه طباطبایی: حیات
- شهید آوینی: صیرورت
- علامه جعفری: فرهنگ پیشرو
- جناب صفایی حائری: حرکت
- آیتالله هاشمی رفسنجانی: ساختن
- آیتالله مصباح: ولایت
- جناب محمدرضا حکیمی: عدل
- جناب مهدی نصیری: عصر غیبت
- دکتر کچویان: تاریخ
- دکتر رفیعپور: کارکرد
- دکتر نصر: سنت
- جناب اصغر طاهرزاده: سلوک باطنی
- جناب علیرضا پناهیان: عبودیت
- جناب حسن رحیمپور: حق
- حضرت آیتالله ای: عزم (همت)
شاید عجیب به نظر برسد اما از معدود چیزهایی که مرا به شکلگیری تمدن نوین اسلامی امیدوار میکند، نوشته شدن مجموعه کتاب 《میرانا》 است.
و چرا عجیب باشد؟ مگر نه این که انسجام وجه ذهنی رنسانس، از ادبیات داستانی شروع شد؟
و غلو نیست اگر بگویم در جهان داستانی خلقشده این کتاب، نگاهی نو به عالَم و آدم (در سطوح هستیشناسی، وجودشناسی، انسانشناسی، و معرفتشناسی) در عین التزام کامل به معارف دینی و با تدقیق در سنت و بازبینی آن، قابل مشاهده است.
[از مجموعه هفت جلدی 《میرانا》نوشته جناب آقای امید کورهچی، تا کنون سه مجلد منتشر شده است:
۷ جن (در چاپ اول: میرانا و ۷ جن بدبخت)، لو۳۰یا، صخور.]
از زمستان ۹۴، سعی کردم چشمانداز هر سال را پیشبینی کنم و در یک و فقط یک کلمه (صفت) تلخیص کنم (مطالب مربوط در این وبلاگ موجود است). حاصل، تا حد قابل توجهی جالب بود:
نود و پنجِ سخت
۹۵، سال بعد تصویب برجام بود و اگر غربیها دقیق عمل میکردند، کار برای انقلاب اسلامی، بسیار سخت میشد و حتی امکان فروپاشی یا تغییر کامل ماهیت نظام وجود داشت.
خوشبختانه آمریکاییها، به خاطر طمع و غرورشان، اشتباه کردند و ضربه بزرگی به غربگرایان ایرانی زدند و نظام، از ۹۵ سخت، جان سالم به در برد.
نود و ششِ داغ
از پاییز ۹۵، شواهد نشان میداد که رییس جمهور مستقر، برای انتخاب مجدد مجبور خواهد شد فضا را به هم بریزد. نیز مراکز مختلف درباره تکرار تجربه دولت دوم سازندگی (جلد اول کتاب آشوبهای ایران بعد انقلاب!) در دولت آینده به شکلی وسیعتر و عمیقتر و تلختر، هشدار میدادند و این چشمانداز سالی که میآمد را، داغ مینمود.
اکنون میتوانیم بگوییم که پیشگفتار و فصل اولِ جلد چهارم کتاب آشوبهای ایران بعد انقلاب، در انتخابات ۹۶ و بلوای اخیر، نوشته شد.
البته فصلهای بعدی این جلد هم در راه اند و هنوز ۹۶ داغ به پایان نرسیده است.
نود و هفتِ عجیب
۹۷، را سخت و داغ نیز میتوان نامید ولی صفت 《عجیب》 را برای بیان چشمانداز آن، برازندهتر میبینم.
قابل پیشبینی است که افزایش فاشیسم علیه دینداران و موج ترور طرفداران نظام، و رادیکالیسم برخی نیروهای سابق نظام، و موفقیتهای بزرگ انقلاب اسلامی، فقط برخی از غرایبِ قریبِ ۹۷ عجیب خواهد بود.
و اکنون ۹۸؛ نود و هشت فتنهسال
باز هم به یک ۸ دیگر رسیدیم. در چهار دهه گذشته، ۸ها بدون استثنا نقطه عطف بودهاند؛
- سال پنجاه و ۸ که جمهوری اسلامی رسمیت یافت، فتنهای بسیار خونین را آغاز کردند که مهار نسبی آن تا سال ۶۰ به طول انجامید؛ از مناطق مرزی تا شهرهای بزرگ و تهران.
- سال شصت و ۸ که حضرت امام رحلت کرد و ریل نظام تغییر کرد و حضرت رهبری نتوانست از حرکت نظام به سمت لیبرالیسم جلوگیری کند و مفهوم 《توسعه》 حاکم شد؛ اما با تفکر عمیق و صبر شدید و فداکاریهای بزرگ، انقلاب اسلامی زنده ماند.
و سال ۷۸ و سال ۸۸ .
- سال نود و ۸، بدون تردید نقطه عطف و فتنهسال خواهد بود. همه تجربیات قبلی را تجمیع کردهاند و به خصوص درسهای ۸۸ را کلاسه کردهاند و ابعاد جدیدی طراحی شده است. دوباره و چندباره، کار جمهوری اسلامی به یک مو خواهد رسید؛ اما آن موی نازک، پاره نخواهد شد.
یک سوال معمول (و مهم) درباره شرایط اقتصادی امروز کشور عزیز ما، بهخصوص این مقدار از رهاسازی کنترلها، میتواند این باشد که این اوضاع،
- از پیامدهای عملکرد بد (بیعرضگی) دولت است؟ یا
- از رویکرد بد (شیفتگی به اقتصاد بازار آزاد و جهانیسازی)؟ یا
- فارغ از اهداف ی، مراحلی از یک طرح کلان برای ادغام در بازار جهانی و تبدیل اکثریت ایرانیان به کارگرانی سربهراه و قانع، و فروش بلوکهای جمعیتی نیروی کار ارزان به کارفرمایان بینالمللی؟
برای هر کدام از این پاسخها، شواهد متعددی وجود دارد و راستش، هنوز خودم هم نمیدانم کدام را انتخاب کنم. ❓
درباره این که حضرت زهرا (علیها سلام الله) حقیقت شب قدر است» تفسیرهای مختلفی شده است که برایم قانعکننده نیستند. تفسیر من این است:
۱- مقدرات سرنوشت جمعی، مهمتر از تعیین سرنوشت فردی است؛ پس حقیقت شب قدر»، یعنی چیزی که مربوط به سرنوشت جمعی انسانها است.
۲- در شب قدر، سرنوشت سالانه افراد براساس معیارهایی تعیین و مقدر میشود؛ مهمترین این معیارها، نحوه مواجهه با خود شب قدر و جدی گرفتن و حق شناسی و قدر دانستن آن شب است.
۳- سرنوشت و تقدیر امت اسلامی هم براساس معیارهایی تعیین میشود که مهمترین آنها، نحوه مواجهه با حضرت زهرا و نظرات و مشی او است (درود خدا بر او). ایشان، لیله قدر امت است و تا زمانی که امت، برخورد خود با ایشان را تصحیح نکند، بخت بدی دارد. یک قلم این بدبختیها، هزار ماه» (دقیقا ۱۰۰۰ ماه) حکومت بنی امیه بود که پیامد نگه نداشتن حرمت لیله قدر توسط امت بود.
۴- هر چه نحوه رفتار با لیله قدر در میان امت، بهبود یابد و حرم و حریم او و فرزندان صالحش بیشتر حفظ شود، بخت امت رو به بهبود میرود. و سرانجام، حتی اگر از پس گذر هزاران ماه باشد، موضع و رویکرد جهان اسلام به مشی آن حضرت، کاملا اصلاح خواهد شد و در نتیجه، امت خوشبخت خواهد شد؛ یعنی امر»، که همانا حاکمیت و اقتدار کامل است، در اختیار فرزند او قرار خواهد گرفت.
۵- البته همیشه اقلیتی در جهان اسلام بوده اند و هستند که شب قدر امت را قدردان اند و به جای همه مسلمین مشغول عذرخواهی عملی از این لیله قدر هستند و به وسیله تلاش و مجاهدت در رکاب فرزندان ادامه دهنده مشی آن حضرت، مواجهه خود با ایشان را اصلاح کرده اند. پس تا مطلع فجر»، سلام» که نصرت الهی است بر امت (حداقل بخشهایی از امت) ادامه خواهد داشت.
درباره این سایت